ریاضیات آموزش ریاضیات دبیرستان درباره وبلاگ جلوی من قدم بر ندار، شايد نتونم دنبالت بيام. پشت سرم راه نرو، شايد نتونم رهرو خوبی باشم. کنارم راه بيا و دوستم باش آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان شنبه 13 آبان 1391برچسب:, :: 16:37 :: نويسنده : عادل نقدی
این بار با یک کتاب کاربردی و مفید برای دانش آموزان و علاقه مندان به ریاضی در خدمتتان هستیم. در کتاب پیش رو که با کیفیت بالا و در پنجاه صفحه آماده شده به حل مسائل درس جبر و احتمال سال سوم رشته ریاضی اختصاص دارد. تعداد بازدیدهای این مطلب :: بازدیدچهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 21:8 :: نويسنده : عادل نقدی
دانشمندان امیدوارند با شناسایی الگوی پیچیده گل کلم بتوانند مکانیسمهای بیولوژیکی و فیزیکی مؤثر در رشد سبزیجات را بهتر درک کنند. جمعه 5 آبان 1391برچسب:, :: 1:42 :: نويسنده : عادل نقدی
ذکر سخن تمامی بزرگان در مورد قرآن امکان پذیر نیست در زیر 34 مورد از سخنان اندیشمندان از جمله لئوتولستوى ، گوته ، آلبرت انیشتاین ، مهاتما گاندى ، ژان ژاک روسو ، ناپلئون بناپارت و .... گردآوری شده است . جمعه 28 مهر 1391برچسب:, :: 20:18 :: نويسنده : عادل نقدی
از لینک زیر پاسخ تمرینات فصل یک را می توانید دانلود کنید تعداد بازدیدهای این مطلب :: بازدیدجمعه 28 مهر 1391برچسب:, :: 19:56 :: نويسنده : عادل نقدی
جملات آرامش بخش شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 23:45 :: نويسنده : عادل نقدی
سی ثانیه پای صحبت برایان دایسون
فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند. او در ادامه میگوید : آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده، سلامتی، دوستان و روح خودتان و توپ لاستیکی همان کارتان است.كار را بر هیچ یك از عوامل فوق ترجیح ندهید، چون همیشه كاری برای كاسبی وجود دارد ولی دوستی كه از دست رفت دیگر بر نمیگردد، خانواده ای كه از هم پاشید دیگر جمع نمیشود، سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد
تعداد بازدیدهای این مطلب ::
بازدید
جمعه 14 مهر 1391برچسب:, :: 10:53 :: نويسنده : عادل نقدی
آیا شنیده اید که می گویند شکست مقدمه پیروزی است؟ یا برای رسیدن به پیروزی باید شکست را تجربه کرد؟ به نظر شما همان که انسان در راه رسیدن به هدفش شکستی را تجربه کند، طلسم شکسته می شود؟ و از آن زمان به بعد او راه هموارتری برای رسیدن به خواسته اش درپیش خواهد داشت؟ یا اینکه رازی در دل آن شکست نهفته است و تا زمانی که کشف نگردد وضعیت به همان منوال خواهد بود؟
انسان های موفق زمانی که در کاری موفق نمی شوند یا اصطلاحا شکست می خورند، با جدیت تمام به کشف نقاط ضعف خود می پردارند و بعد از شناسایی آنها با بررسی و تحلیل نسبت به برطرف کردنشان می کوشند.
اصولا "شکست موفق" زمانی است که ما به اشتباه خود پی ببریم و در صدد رفع آن بکوشیم. اشتباهات یا نقاط ضعف اغلب مواقع در زمانی که منجر به شکست می شوند، نمایان شده و بر ما آشکار می شوند، آن وقت با بررسی و اندیشدن تدابیر لازم می توان آن ها را از بین برد. اما برخی اوقات پیش می آید که ما بدون آنکه متوجه علت شویم شکست می خوریم. معمولا در این مواقع ما به دنبال کسی یا چیزی هستیم تا او را مقصر بدانیم یا این که در نهایت یقین می یابیم که از بدشانسی ما و خوش اقبالی دیگران این اتفاق افتاده است.
اما واقعیت در این است که مشکل در وجود خود ما نهفته است و آن قدر به ما نزدیک شده که به عنوان یک عادت یا ویژگی در ما به استتار رسیده است. آن را نمی بینیم، احساس نمی کنیم و از وجود آن کاملا بی خبریم.
مانند مرد متوقعی که همسرش را به خاطر داشتن توقعات بسیار از خود راند، هیچ گاه نتوانست به این نتیجه برسد که آدم پرتوقعی بوده و همین امر موجب متارکه همسر او شده است.
گاهی پیش می آید که بعضی از اشتباهات و نقاط ضعف در نظر ما پنهان می مانند و به صورت مخفیانه(آن طور که ما متوجه نمی شویم) موجب تخریب شخصیت و موقعیت ما می شوند. ما کم و بیش با اثرات آن مواجه می شویم اما بازهم متوجه نمی شویم که چه چیز موجب این عواقب می شود. اما افراد واقع گرا این نشانه ها و اثرات را به سرعت درک می کنند و از آنها به نفع خود استفاده می کنند، در واقع قبل از اینکه آن اشتباه "صاحبخانه" شود از وجود خود بیرونش می کنند. این نشانه ها به هر صورتی می تواند باشد. در قالب یک انتقاد، عکس العمل رفتاری، نتیجه عملکرد، اتفاقات بدی که در زندگی فرد رخ می دهد، حوادث و خیلی چیزهای دیگر. مهم این است که ما هوشیار باشیم و علت ها را برحسب اتفاق و شانس نشماریم و سعی کنیم تا آن شکست یا پیش آمد دوباره تکرار نشود.
بله دوباره تکرار نشود!! قدیمی ها می گویند آزموده را آزمودن خطاست. وقتی اتفاق ناخوشایندی برای ما رخ می دهد حتما علتی دارد. اگر می خواهید دوباره آن اتفاق بد برای شما تکرار نشود تنها یک راه دارید و آن این است که اشتباه را در وجود خود پیدا کنید. وقتی کاری را انجام می دهید که در آن مشکلی پیش می آید، حتی اگر مقصر اصلی شما نباشید بازهم مقصرید که اجازه داده اید آن مشکل به کاری که شما در انجامش شریک بوده اید صدمه بزند. پس ابتدا باید نقطه ضعف خود را پیدا کنید. اگر مقصر خودتان هستید، باید به دنبال رفع نقطه ضعف و اشتباه خود باشید. اما اگر اشتباه از شخص یا چیز دیگری است در درجه اول شما محکوم به این هستید که چرا اعتماد بیش از حد داشته اید و احتمالات را گوش زد نکرده اید یا تدابیر لازم جهت اشتباهات دیگران یا نقص وسایل را مد نظر نداشته اید.
برای رسیدن به موفقیت بهترین راه حرکت در مسیر اهداف است، شکستها مانند موانع نامرعی در راه می مانند که با ممارست و تلاش فراوان می توان آن ها را پیدا کرد و از بین برد. مهم این است که شما با نگاه واقع بینانه به دنبال کشف و رفع واقعی مشکلات باشید.
تعداد بازدیدهای این مطلب ::
بازدید
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 20:13 :: نويسنده : عادل نقدی
خود را مجبور به پیشرفت کنید قابل توجه کسانی که از مشکلات فرار میکنند خود را مجبور به پیشرفت کنید ژاپنی ها عاشق ماهی تازه هستند. اما آب های اطراف ژاپن سالهاست که ماهی تازه ندارد. بنابر این برای غذا رساندن به جمعیت ژاپن، قایق های ماهی گیری بزرگتر شدند و مسافت های دورتری را پیمودند. ماهیگیران هر چه مسافت طولانی تری را طی می کردند به همان میزان آوردن ماهی تازه بیشتر طول می کشید. اگر بازگشت بیش از چند روز طول می کشید ماهی ها دیگر تازه نبودند و ژاپنی ها مزه این ماهی را دوست نداشتند. برای حل این مسئله، شرکت های ماهیگیری فریزرهایی در قایق هایشان تعبیه کردند. آنها ماهی ها را می گرفتند آنها را روی دریا منجمد می کردند. فریزرها این امکان را برای قایق ها و ماهی گیران ایجاد کردند که دورتر بروند و مدت زمان طولانی تری را روی آب بمانند. اما ژاپنی ها مزه ماهی تازه و منجمد را متوجه می شدند و مزه ماهی یخ زده را دوست نداشتند. بنابر این شرکت های ماهیگیری مخزن هایی را در قایق ها کار گذاشتند و ماهی را در مخازن آب نگهداری می کردند. ماهی ها پس از کمی تقلا آرام می شدند و حرکت نمی کردند. آنها خسته و بی رمق، اما زنده بودند. متاسفانه ژاپنی ها مزه ماهی تازه را نسبت به ماهی بی حال و تنبل ترجیح می دادند. زیرا ماهی ها روزها حرکت نکرده و مزه ماهی تازه را از دست داده بودند. باز ژاپنی ها مزه ماهی تازه را نسبت به ماهی بی حال و تنبل ترجیح می دادند. پس شرکت های ماهیگیری به گونه ای باید این مسئله را حل می کردند. آنها چطور می توانستند ماهی تازه بگیرند؟ اگر شما مشاور صنایع ماهیگیری بودید، چه پیشنهادی می دادید؟ ثروت زیاد به محض اینکه شما به اهدافتان می رسید مثلاً " یافتن یک همراه فوق العاده خوب ، تأسیس یک شرکت موفق، پرداخت بدهی هایتان یا هر چیز دیگر "ممکن است شور و احساساتتان را از دست بدهید و دیگر به سخت کار کردن تمایل نداشته باشید. شما همین موضوع را در مورد برندگان بخت آزمائی که پولشان را به راحتی از دست می دهند، کسانی که ثروت زیادی برایشان به ارث می رسد و هرگز موفق نمی شوند و ملاکین و اجاره داران خسته ای که تسلیم مواد مخدر شده اند، شنیده و تجربه کرده اید. این مسئله را "رون هوبارد" در اوایل سال های ۱۹۵۰دریافت: "بشر تنها در مواجه با محیط چالش انگیز به صورت عجیبی پیشرفت می کند. " منافع و مزیتهای رقابت شما هر چه با هوش تر، مصرتر و با کفایت تر باشید از حل یک مسئله بیشتر لذت می برید. اگر به اندازه کافی مبارزه کنید و اگر به طور پیوسته در چالش ها پیروز شوید، خوشبخت و خوشحال خواهید بود. و اما چطور ژاپنی ها ماهی ها را تازه نگه می دارند؟ برای نگه داشتن ماهی تازه شرکت های ماهیگیری ژاپن هنوز هم از مخازن نگهداری ماهی در قایق ها استفاده می کنند اما حالا آن ها یک کوسه کوچک به داخل هر مخزن می اندازند. کوسه چند تایی ماهی می خورد اما بیشتر ماهی ها با وضعیتی بسیار سر زنده به مقصد می رسند. زیرا ماهی ها تلاش کردند. توصیه: - به جای دوری جستن از مشکلات به میان آن ها شیرجه بزنید . - از بازی لذت ببرید . - اگر مشکلات و تلاش هایتان بیش از حد بزرگ و بیشمار هستند تسلیم نشوید. ضعف شما را خسته می کند، به جای آن مشکل را تشخیص دهید . - عزم بیشتر و دانش بیشتر داشته و کمک بیشتری دریافت کنید. - اگر به اهدافتان دست یافتید، اهداف بزرگتری را برای خود تعیین کنید . - زمانی که نیازهای خود و خانواده تان را برطرف کردید برای حل اهداف گروه، جامعه و حتی نوع بشر اقدام کنید . - پس از کسب موفقیت آرام نگیرید، شما مهارتهایی را دارید که می توانید با آن تغییرات و تفاوتهایی را در دنیا ایجاد کنید. در مخزن زندگیتان کوسه ای بیندازید و ببینید که واقعاً چقدر می توانید دورتر بروید و شنا کنید . تعداد بازدیدهای این مطلب :: بازدیددو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 19:31 :: نويسنده : عادل نقدی
در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبتهاى اولیه، مطابق معمول به دانشآموزان گفت که همه آنها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ میگفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانشآموز همین کلاس بود. همیشه لباسهاى کثیف به تن داشت، با بچههاى دیگر نمیجوشید و به درسش هم نمیرسید. او واقعاً دانشآموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد. امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مییافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سالهاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پیببرد و بتواند کمکش کند. معلّم کلاس اول تدى در پروندهاش نوشته بود: «تدى دانشآموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام میدهد و رفتار خوبى دارد. رضایت کامل». معلّم کلاس دوم او در پروندهاش نوشته بود: «تدى دانشآموز فوقالعادهاى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمانناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.» معلّم کلاس سوم او در پروندهاش نوشته بود: «مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درسخواندن میکند ولى پدرش به درس و مشق او علاقهاى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.» معلّم کلاس چهارم تدى در پروندهاش نوشته بود: «تدى درس خواندن را رها کرده و علاقهاى به مدرسه نشان نمیدهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش میبرد.» خانم تامپسون با مطالعه پروندههاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانشآموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچهها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بستهبندى شده بود. خانم تامپسون هدیهها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچههاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچهها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: «خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را میدادید.» خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش «زندگی» و «عشق به همنوع» به بچهها پرداخت و البته توجه ویژهاى نیز به تدى میکرد. پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق میکرد او هم سریعتر پاسخ میداد. به سرعت او یکى از با هوشترین بچههاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى دانشآموز محبوبش شده بود. یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشتهام. شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشتهام. چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغالتحصیل میشود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است. چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامهاى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایاننامه کمى طولانیتر شده بود: دکتر تئودور استودارد. ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و میخواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته میشود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگینها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد. تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: «خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که میتوانم تغییر کنم از شما متشکرم.» خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: «تدى، تو اشتباه میکنى. این تو بودى که به من آموختى که میتوانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.» بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است. همین امروز گرمابخش قلب یکنفر شوید … وجود فرشتهها را باور داشته باشید، و مطمئن باشید که محبت شما به خودتان باز خواهد گشت تعداد بازدیدهای این مطلب :: بازدیدموضوعات
پیوندهای روزانه پيوندها |